مقدمه
آدم برفی ها می میرند یک نمایشنامه نیست بلکه داستانی بلند برای کسانی است که می خواهند از آنچه در زندگی شان اتفاق می افتد سناریویی بخوانند.
این نمایشنامه صراحتاَ به موضوع زمان پرداخته است؛ موضوعی که آدم برفی ارجمند ترین افکارش را درباره ی راه دشوار زندگی با ماهیت اصلی بشریت بیان می دارد.راهی که گاه آن قدر سخت و دشوار گاه بی نهایت لطیف و رویایی است.
برای کودکانی است که دستان دوستانشان را دستان پر مهر زمین می دانند؛نوجوانانی که برای دوستانشان جان می دهند و بزرگسالانی که مجبورند از آنها بگذرند.زمانی که کسانی را می یابند تا از خودشان بگویند از دست شان می دهند و زمانی که از دست شان می دهند خود را در فوجی از حوادث درک می کنند.
بی نهایت های زمان، ما را بر آن می دارد که مکث هایمان را طولانی تر کنیم و عطسه ای کوتاه ما را صبورتر خواهد کرد.
آدم برفی موجودی که ابتدای داستان هست؛ اواسط داستان حضورش کمرنگ می شود و آخر داستان دیگر وجود ندارد.
او همان روح متعالی آدم در کالبد شرلی است...